اشعار آهنگهای احمد ظاهر

 

...............................................
خال به کنج لب یکی
...............................................
خال به کنج لب یکی ، دره مشک و فام دو

وای به حال مرغ دل ، دانه یکی و دام دو

محتسب است و شیخ و من ، صحبت عشق در میان

از چه کنم مجاب شان ، پخته یکی و خام دو

ساقی ماه روی من ، از چی نشسته غافلی

باده بیار و می بده ، صبح یکی و شام دو

...............................................
خبر داری
...............................................
خبر داری که دین و عشق و ایمانم تویی جانا ، ای جانا

خبر داری که درد و رنج و درمانم تویی جانا ، ای جانا

قبول عشق من کن ای سرت گردم به الطافت ، ای جانا

که منظور دل زار و پریشانم تویی جانا ، ای جانا

دلم را برده از کف خنده های نازنین تو ، ای جانا

انیس گریه های شام هجرانم تویی جانا ، ای جانا


...............................................
خدا بود یارت
...............................................
خدا بود یارت قرآن نگهدارت

سخی مددگارت سخی مددگارت

الا یار جان ، خطر دارد جدایی

نهال بی ثمر دارد جدایی

بیا که ما و تو تنها نشینیم

که مرگ بی خبر دارد جدایی

دل من زین همه غم ها فسرده

توانم را غم عشق تو برده

دریغا روزی آیی بر سر من

چراغ عمر من بینی که مرده

الا یارک شوخ و نازنینی

چرا از من تو دوری میگزینی

بیایی دیدنم ترسم که آنروز

بغیر از سبزه خاکم نبینی

خدا بود یارت، قرآن نگهدارت

سخی بود یارتو سخی بود یارت


...............................................
خرابم ز مستی
...............................................
خرابم زمستی ، خرابم خدایا

شرابم سراپا ، شرابم خدایا

ره کعبه از هر بیابان که پسرم

دهد خار صحرا جوابم خدایا

به هر سینه ای سر نهم ناله خیزد

غمم ، حسرتم ، التهابم خدایا

ز دیدار من دیده آزرده گردد

مگر چهره آفتابم خدایا

مرا شاید از شعله ها آفریدی

که سر تا به پا پیچ و تابم خدایا

چنان در دل اشکها غرق گشتم

ز غم همچو نقشی ، بر آبم خدایا

ز هر موج ، ویران شود خانه من

بدریای هستی ، حبابم خدایا

دلم شکوه از ماه و پروین ندارد

من از خویشتن در عذابم خدایا

چو موجم ، سراسر خروشم اللهی

چو یادم ، سراپا شناسم خدایا

ز رویای هستی بجز غم ندیدم

همین بود تعبیر خوابم خدایا

شاعر : بهادر یگانه

 

بازگشت به ابتدای صفحه

...............................................
خنده به لبهای ترا
...............................................
خنده به لب های ترا

ناز و ادا های ترا

یگان نگاه های ترا

ای جان که دارد

عاشق زارت هستم ، دل بی قرارت هستم

شب انتظارت هستم ، ای دلبر من

بی غیر من یارت کیست

جز من وفا دارت کیست

دلبر و دلدارت کیست

ای دلبر من

...............................................
خواب از چشمانم ربودی
...............................................
خواب از چشمانم ربودی ای بیوفا ،بیوفا

قلب مرا تو شکستی ، خود خواه بد خو چرا

زندگی بی تو بر من حرام است ، دیگر ای آرزوی جوانی

چشم من کور اگر بعد از این من ، جز تو گیرم کسی را نشانی

عشق من پایمال فسون شد ، ای فسون هوسها کجایی

دیگر آخر کجا شد ، کجا شد ، دوستی ، عاشقی ، آشنایی


...............................................
خودت میدانی
...............................................
خودت میدانی گل من ، خودت میدانی

باید بدانی گل من ، باید بدانی

عاشقت هستم گل من ، عاشقت هستم

چرا بسویم توشبی تنها نیایی

تو بر قلب زارم رحمی نکردی

تو بر اشکهایم گاهی ندیدی

تو عشق تنهای من ، تو یار زیبای من

طاقت هجران تو ، دگر ندارم

تو از آسمانها با من سخن گو

تو از می و جام ها با من سخن گو

تو سرو رعنای من ، تو عطر گلهای من

طاقت هجران تو را دگر ندارم

 

بازگشت به ابتدای صفحه

...............................................

خیر نه بینی
...............................................
مرا دل خون کردی ، همچو مجنون کردی

از درت بیرون کردی ، خیر نه بینی

تا بکی این مرغ دل از غم بمیرد

پهلو نشین تو را خدایم بگیرد

ترا از دور می بینم چه حاصل

به پهلویت نمی نشینم چه حاصل

درخت حسن تو گلزار کرده

از آن گلها نمی چینم ، چه حاصل

سیاه چشمک به دل بند تو باشد

به پای جان ز پیوند تو باشد

سفر کردم به گلشن های دنیا

ندیدم کس که مانند تو باشد


...............................................
دانم چرا
...............................................
دانم چرا چشمان تو، اشک آتشبار دارد

دانم چرا مژگان تو، تیر دل شـکـــار دارد

باید بگویم این زمان، احـــوال دل با دوسـتان

که منم بسی ناتوان، تویی شـمع رفیق من

دل اگر از غم بمیرد، کام دل از تو نگیرد

دل اگر بیچاره گردد، آخر در پایت بمیرد

دانم که دلدارت منم، به دل خریدارت منم

دانم، نداند هیچ کس عاشق دیدارت منم

کردی سفر در نیمه شــب، آهنگ ساز گوید

گر ببیند بر چشــم تو، آهـنـگ راز تو گــویـد

دانم چرا چشمان تو اشک آتشبار دارد

دانم چرا مــــژگان تو تیر دل شکار دارد
 

 

بازگشت به ابتدای صفحه

...............................................
در دامن صحرا
...............................................
در دامن صحرا ، بی خبر از دنیا

خوانده بگوشم میرفت ، نوای هستی را

آنکه به نقش زمانه دل نبندد

نغمه عشق و هوای دل پسندد

این نوای آسمانی با تو گویم ، گر ندانی

راز عشق جاودانی

از بیگناهی تو ، غرق گناهم من

تشنه دردم ، مهر ترا میخواهم من

خوش بود ای گل ناز ترا کشیدن

با قیمت جان روی مه تو دیدن

برده تابم ، تاب گیسو

کرده چیره چشم جادو

دیده یکسو ، آن دو گیسو


...............................................
در کنج دلم
...............................................
در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد

کس جای در این کلبه ویرانه ندارد

دل را بکف هر که نهم باز پس آرد

کس تاب نگهداری دیوانه ندارد

در بزم جهان جز دل حسرت کش ما نیست

آن شمع که میسوزد و پروانه ندارد

گفتم مه من از چه تو در دام نیفتی ؟

گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد

در انجمن عقل فروشان ننهم پای

دیوانه سر صحبت پروانه ندارد

تا چند کنی قصه ز اسکندر و دارا

دو روزه عمر این همه افسانه ندارد

شاعر : پژمان بختیاری
 

بازگشت به ابتدای صفحه


...............................................
دزد عشق
...............................................


دزد عشقم من، و دیشـب ره دلـها زده ام

مجرم عشقم و در محمکه حـاشـا زده ام

از چه در عشق تو ام شهره و انگشت نما؟

من که حرف دل خود را به تو تـنـها زده ام

بر نفس آرمت از بوسـه گر افـتی ز نــفس

کـــــــه ره قـــافــلــه ابــن مسیحا زده ام
سوخت از بسـکه ز غــم بـال و پر نـوروزی

خــیـمـه و خـانـه و خرگاه به صحرا زده ام


...............................................
دزدیده چون جان میروی
...............................................
دزدیده چون جان میروی ، اندر میان جان من

سرو خرامان منی ، ای رونــــق بســـتان من

چون میروی بی من مرو ، ای جان جان بی تن مرو

از چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من

هفت آسمان را بر درم وز هفت دریا بگذرم

چون دلبرانه بنگری ، در جان سرگردان من

تا آمدی اندر برم ، شد کفر و ایمان چاکرم

ای دیده تو دین من ، وی روی تو ایمان من

بی پا و سر کردی مرا ، بی خواب خور کردی مرا

سرمست و خندان اندر آ ، ای یوسف کنعان من

از لطف تو چون جان شدم ، وز خویشتن پنهان شدم

ای هست تو پنهان شده ، در هستی پنهان من

گل جامه دار دست تو ، ای چشم نرگس مست تو

ای شاخه ها آبست تو ، ای باغ بی پایان من

ای جان پیش از جان ها ، وی کان پیش از کانها

ای آن پیش از آن ها ، ای آن من ، ای آن من

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

...............................................
دست از طلب ندارم
...............................................
دست از طلب ندارم تا کام من بر آید

یا تن رسد به جانان یا جان ز تن بر آید

بگشای تربتم را بعد از وفات بنگر

کز آتش درونم دود از کفن بر آید

بنمای رو که خلقی واله شوند و حیران

بگشای لب که فریاد از مرد و زن بر آید

از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم

خود کام تنگ دستان کی زان دهن بر آید

بر بوی آنکه در باغ یابد جلا ز روید

آید نسیم و هر دم گرد چمن بر آید

گویند ذکر خیرش در خیل عشق بازان

هر جا که نام حافظ در انجمن بر آید

شاعر : حافظ شیرازی

 

بازگشت به ابتدای صفحه


...............................................
دلت میخواد برای تو
...............................................
دلت میخواد برای تو خود را فدایی کنم

همیشه احساس کمی و بینوایی کنم

دلت میخواد غرور من جام دو دستت باشد

وقتی که فریاد میزنی من بیصدایی کنم

حس میکنم خسته ام عزیز خودخواه من

نگذار که جدا شود راه تو و راه من

دلت میخواد کوه باشی، دلت میخواد کاه باشم

تو بر سر زبان و من قصه کوتاه باشم

کاشکی میشد ترک تو این آشنایی کنم

به خاطرات پشت سر بی اعتنایی کنم

دلت میخواد دلهره سایش در (توی) قلبم باشد

همیشه وحشت از زمان های جدایی کنم

...............................................
دل زسودای دو چشم تو
...............................................
دل ز سودای دو چشم تو به میخانه کند رقص

لعل می گون تو در گرمی پیمانه کند رقص

محتسب هر چه کنی منع ازین باده نابم

که از این بیخود و هوشیار چو دیوانه کند رقص

نیست بنیاد ریا غیر فریب و سالوس

آمد عشق و بپیوست و به پیمانه کند رقص

...............................................
دلکم ای دلکم
...............................................
دلکم ای دلکم ای دلکم

مرغک تیر جفا خورده گکم

ترا از دور می بینم چه حاصل

به پهلویت نمی شینم چه حاصل

درخت حسن تو گلزار گردد

از آن گلها نمی چینم چه حاصل

سیاه چشمک به دل بند تو باشد

به پای جان ز پیوند تو باشد

سفر کردم به گلشن های دنیا

ندیدم کس به مانند تو باشد

 

بازگشت به ابتدای صفحه


...............................................
دل ما هر چه ریش و خسته بهتر
...............................................
دل ما هر چه ریش و خسته ، بهتر

در این ویرانه غم بنشسته ، بهتر

پر و بالم شکسته ، خدایا پر و بالم شکسته

ز بیداد فلک سنگ حوادث

پر و بال مرا بشکسته بهتر

ز دست چرخ کج رفتاراکنون

در شادی برویم بسته بهتر

چنین عمری که با غم یار باشد

به مستی بگذرد پیوسته بهتر


...............................................
دلم در عاشقی آواره شد
...............................................

دلم در عاشقی آواره شد ، آواره تر بادا

تنم از بی دلی بیچاره شد ، بیچاره تر بادا

به تاراج عزیزان زلف تو عیاری یی دارد

به خون ریز غریبان چشم تو عیاره تر بادا

رُِِِخت تازه است و بهر مردن خود تازه تر خواهم

دلت خاره است و بهر کشتن من خاره تر بادا

همه گویند کز خونخواری اش خلقی بجان آمد

من این گویم که بهر جان من خونخواره تر بادا

دلم در عاشقی آواره شد ، آواره تر بادا

تنم از بیدلی بیچاره شد ، بیچاره تر بادا

...............................................
دوستت دارم همیشه
...............................................
دوستت دارم همیشه ، همیشه

عاشق تر از من کجا پیدا میشه

کاکل تو پریشه ، پریشه

وقتی که کوتاه کنی زیبا میشه

همیشه ، همیشه

عاشق زارت منم ، مونس و یارت منم

گر مرا ایلا کنی ، دلبر من میزنم

مانند فرهاد خودمه به تیشه

عاشق تر از من کجا پیدا میشه

همرای من رنگ مزن ، با من گپ از جنگ نزن
من دل نازک دارم ، به شیشه ام سنگ نزن

قلب من است دلبر من چو شیشه

عاشق تر از من کجا پیدا میشه

شاخه شمشاد من ، تو هستی بنیاد من

تا دم مردن تو کی ، میروی از یاد من

...............................................
ديدم نگار خود را
...............................................

ديدم نگار خود را می گشـت گـرد خانه
بـرداشـتـه ربـابـی مـيـزد يـکـی تـرانـه
بـا زخمه چـو آتش ميزد ترانه ای خوش
مسـت و خراب و دلکش از باده شـبانه
در پـرده عـراقـی مـیـزد بـنـام سـاقـی
مقصـود باده بودش سـاقـی بـُدش بهانه
سـاقـی ماهروئی در دسـت او سـبوئی
از گـوشـه ای در آمـد بـنـهـاد در مـيـانـه
پُـر کـرد جـام اوّل زان بـاده مُـشـعّـل
از آب هـيـچ ديـدی کـاتـش زنـد زبـانـه
بـر کـف نـهـاد آنـرا از بـهـر عـاشـقـانـرا
آنـگـه بـکـرد سـجـده بـوسـيـد آسـتـانـه
بسـتـد نـگـار از وی اندر کشـيد آن می
شد شعله ها از آن می بر روی و سر دوانه
می ديد حسن خود را می گفت نيک و بد را
نی بود و نـی بيايد چـون مـن در ايـن زمـانـه
شـمـس الحـق جهانم مـعـشـوق عاشـقانم
هر دم بود به پيشـم جـان و روان روانه
_________________
ميان باور و ترديد ٫ ميان عشق و معما
با تو هر نفس غنيمت ٫با تو هر لحظه يک دنيا

 

بازگشت به ابتدای صفحه


...............................................
رقص بکن، شور بده
...............................................
رقص بکن، شور بده خرمن زلفان، الا ماه شبستان!

چرخ بزن، چرخ بزن او پیاله چشمان، الا آفت دوران!

زنگ بزن، زنگ کتی پای بلورین، الا خرمن تمکین!

چک چک بکو، قرس بزن سر خیل خوبان سر و شانه بجنبان

پیاله بزن، باده بریز به ساغر من، بت ماه پیکر من

چشمک بزن، چشمک به من بت رقیبان، الا برگشته مژگان!
 


...............................................

رو سر بنه به بالین
...............................................
 

رو سر بنه به بالین ، تنها مرا رها کن

ترک من خراب ، شبگرد مبتلا کن

مائیم و موج سودا ، شب تا به صبح تنها

خواهی بیا ببخشا ، خواهی برو جفا کن

از من گریز ، تا تو هم در بلا نیفتی

بگزین ره سلامت ، ترک ره بلا کن

مائیم و آب دیده ، در کنج غم خزیده

بر آب دیده ما صد جای آسیا کن

خیره کشی است ما را ، دارد دلی چو خارا

بکشد ، کسی نگوید تدبیر خون بها کن
بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشـــد

ای زرد روی عاشق ، تو صبر کن وفا کن

دردیست غیر مردن آنرا دوا نبـــاشـــد

پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن

گر اژدهاست در ره ، عشقست چون زمرد

از برق آن زمرد هین دفع اژدها کن

بس کن که بیخودم من ، ور تو هنر فزائی

تاریخ بو علی گو ، تنبیه بوالعلا کن

شاعر : مولانا


...............................................
روشنی چشمم
...............................................
روشنی چشمم، بی تو نتوانم

یک شبی با خود، بودن و زیستن

عشق تو بر من، زجر ها دارد

وصل تو و ما، راز ها دارد

من به اعتبارت، گریه سر دادم

در ره وصلت چشم به راه بودم

عشق تو بر من، زجر ها دارد

وصل تو و ما، راز ها دارد

قهر مکن بر من، ای دلآرامم

زود باز امشب، تو مرنجانم

تو امید من، تو پناه من

تو شکوه من، قصه سای من

 

بازگشت به ابتدای صفحه


...............................................
زبانم را نمی فهمی
...............................................
زبان را نمی فهمی ، نگاهم را نمی بینی

ز اشکم بی خبر ماندی و آهم را نمی بینی

سخن ها گفته در چشمم ، نگاهم صد زبان دارد

سیه چشما ! مگر طرز نگاهم را نمی بینی

سیه مژگان من ! موی سپیدم را نگاهی کن

سپید اندام من ! روز سیاهم را نمی بینی

پریشانم ، دل حسرت نصیبم را نمی جوئی

پشیمانم ، نگاه عذر خواهم را نمی بینی

گناهم چیست جز عشق تو ، روی از من چه میپوشی

مگر ای ماه ! چشم بی گناهم را نمی بینی ؟

شاعر : مهدی سهیلی


...............................................
زبس به یاد تو هر شب
...............................................


ز بس به ياد تو هر شب خدا، خدا کردم

به بارگاه خدا محشری به پا کردم

به ياد دامنت افتادم و چو طفل يتيم

سری به زانوی غم برده گريه ها کردم

زحادثات جهانم

ز حادثات جهانم همین خوش آمد و بس

که زشت و خوب و بد روزگار در گذر است

روز و شبم الم ، ریزم سرشک غم

بگذشته عمر من ، با چشم پر نم

من بی گناهم ، تو بد گمانی

جز تو نخواهم ، تو این ندانی

شاهد و گواه من ، رنگ خزانم است صنم

روز و شبم الم ، ریزم سرشک غم

مغرور و سرکش ، خود خواه و بدمست

با این همه عیبت ، دادم دل از دست

ندانسته بودم ، دلت نیست و سنگ است صنم

روز و شبم الم ، ریزم سرشک غم


...............................................
زجان من چه میخواهی
...............................................
ز جان من چه میخواهی ، تو رفتی بی تو من مردم

ز من دیگر چه میجویی ، من ای پیمان شکن مردم

به تو عمری وفا کـــردم -- دریغا بــــی وفــــا بـــودی

چه شبها بــی تو سر کردم -- تو آن شب ها کــجا بـــــودی

در آغوش که سر کردی -- در آن شب ها که یارت بود

که چشمم تا سپیده دم -- به در در انـتـــظارت بــــود

دلـــم را بردی و رفتی -- برو عاشق مرا کم نیست

تو شمع بزم اغــیاری -- دلم را تاب این غم نیست

 

بازگشت به صفحه احمد ظاهر

...............................................
ز دستم بر نمی خیزد
...............................................
ز دستم بر نمی خیزد که یکدم بی تو بنشینم

به جز رویت نمی خواهم که روی هیچ کس بینم

من از اول روز دانستم که با شیرین در افتادم

که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم

ترا من دوست میدارم خلاف هر که در عالم

اگر طعنه است بر عقلم و گر رخنه است در دینم

اگر شمشیر بر گیر سپر پیشت نیاندازم

که بی شمشیر خود کشتی به ساعد های سیمینم

بر آی ای صبح مشتاقان اگر هنگام روز آید

که بگرفت این شب یلدا از من ماه و پروینم

از اول هستی آوردم قفای تربیت خوردم

کنون امید بخشایش همی دارم که مسکینم

دلی چون شمع مبیاید که بر حالم ببخشاید

که جز وی کس نمی بینم که می سوزد ببالینم

تو همچون گل زخندیدن لبت با هم نمی آید

روا داری که من بلبل چو بوتیماز بنشینم
رقیب انگشت میخاید که سعدی دیده بر هم نه

مترس ای باغبان از گل که میبینم نمی چینم

شاعر : سعدی شیرازی

...............................................
ز سنگ نیست قلب من
...............................................
ز سنگ نیست قلب من ، بیا که آب میشود

مزن شراش از جفا ، ببین کباب میشود

خدایرا ترحمی ، مرو که بی تو عاقبت

بنای زندگانیم ، ز غم خراب میشود

گهی ز راه دلبری ، تو بهترین بهتران

سراغ دل شکستان بجو ، ثواب میشود

........................................
با که گویم
...............................................
زغم زار و حقیرم با که گویم

ز غصه من بمیرم با که گویم

ز هجر یار گریانم ندانم

که دامان که گیرم ، با که گویم

ز جورش در فغانم ، چند نالم

گذشت از چه تغیرم ، با که گویم

مرا از خود جدا دارد نگاری

که نی از وی گریزم ، با که گویم

ببوی وصل او عمرم بسر شد

فراقش کرد پیرم ، با که گویم

شب و روز آتش سودای عشقش

همی سوزد ضمیرم ، با که گویم

مرا مردم توانگر می شمارند

من مسکین فقیرم ، با که گویم

چنان سوزد مرا تاب غم او

که گویی در سعیرم ، با که گویم

هر آن غم کز فراقش بر من آید

به دیده میپذیرم ، با که گویم

 

بازگشت به ابتدای صفحه

...............................................
زندگی آخر سر آید
...............................................
زندگی آخر سر آید ، بندگی در کار نیست

بندگی گر شرط باشد ، زندگی در کار نیست

گر فشار دشمنان آبت کند مسکین مشو

مرد باش ای خسته دل ، شرمندگی در کار نیست

با حقارت گر ببارد بر سرت باران دُر

آسمان را گو برو ، بارندگی در کار نیست

گر که با وابستگی داران این دنیا شوی

دورش افگن این چنین دارندگی در کار نیست

گر بشرط بایکوبی سر بماند در تن ات

جان ده و رد کن که سر افکندگی در کار نیست

زندگی آزادی انسان و استقلال اوست

بهر آزادی جدل کن ، بندگی در کار نیست

شاعر

لاهوتی

...............................................
زهمراهان جدایی
...............................................
ز همراهان جدایی مصلحت نیست

سفر بی روشنایی مصلحت نیست

چو ملک و پادشاهی دیده باشی

پس از شاهی گدایی مصلحت نیست

شما را بی شما میخواند آن یار

شما این شمایی مصلحت نیست

چو خوان آسمان آمد به دنیا

از این پس بی نوایی مصلحت نیست

بگو آن حرص و آز راهزن را

که مکر و بد نمایی مصلحت نیست

چو پا داری برو دستی بجنبان

ترا بی دست و پایی مصلحت نیست

چو تو پای تو نماند پر دهندت

که بی پر در هوایی مصلحت نیست

چو پر یابی بسوی دام حق پر

که از دامش رهایی مصلحت نیست

همای قاف قربی ای برادر

هما را جز همایی مصلحت نیست

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی

...............................................
زیبا نگارم به من نگاه کن
...............................................

زیبا نگارم به من نگاه کن

طاقت ندارم به هجر تو

این شرار عشق آتشینت

سوخته است دل و جانم

دیگر اشکم مریز، دیگر اشکم مریز

زیبای من چشمان من کور شد

اشکها از چشم من ریزد چو بارانها

زیبای من چشمان من کور شد

محو آن زلفان سیاهت من

محو آن لبان گلگونت

محو آن دو چشم سیاهت من

کرده تباهم زیبایم

دیگر اشکم مریز، دیگر اشکم مریز

زیبای من چشمان من کور شد
 

بازگشت به ابتدای صفحه

...............................................
  ساقیا مرا دریا
...............................................
ساقیا مرا دریا

پر کن از وفا جامم

مستم امشب از غمها

می نخورده بد نامم

توبه ام مده زاهد

دیگر از می و مستی

فارغ از حسابم کن

غافل از سر انجامم

شاید عمر این مستی

چون وفای او باشد

ساغر است ایمانم

بشکند فلک جامم

من ز بیم رسوایی

گریه میکنم در دل

میکشد مرا آخر

خنده های آرامم

...............................................
ساقی ، جام شرابم بده
...............................................
مره ، مره ، مره می بده

جام پیاپی بده

مره ، مره ، مره می بده

با چنگ و با نی بده

امشب خرابم ساقی

پر تب و تابم ساقی

پر کن بدست خودت

جام شرابم ساقی

مره ، مره ، مره می بده

با چنگ و با نی بده

هستم هلاکت دلبر

عاشق پاکت دلبر

یک قطره آبم بده

از آب تاکت دلبر

مره ، مره ، مره می بده

با چنگ و با نی بده


...............................................
ستاره دیده فرو بست
...............................................
ستاره دیده فرو بست و آرمید بیا

شراب نور به رگهای شب دوید بیا

ربس بدامن شب اشک انتظارم ریخت

گل سپیده شگفت و سحر دمید بیا

شهاب یاد تو در آسمان خاطر من

پیاپی از همه سو خط زر کشید بیا

زبس نشستم و با شب حدیث غم گفتم

ز غصه رنگ من و رنگ شب پرید بیا

بوقت مرگم اگر تازه میکنی دیدار

به هوش باش که هنگام آن رسید بیا
نیامدی که فلک خوشه خوشه پروین داشت

کنون که دست سحر دانه دانه چید بیا

امید خاطر سیمین دل شکسته تویی

مرا مخواه ازین بیش نا امید بیا

شاعر : سیمین بهبهانی
 

بازگشت به ابتدای صفحه
...............................................
سرود شبانگاه
...............................................
سرود شبانگاه، چه خوش گاه و ناگاه

رسد ناگهانی، ز نای شبانی

به اين نغمه خو کن

به ميخانه رو کن

ز می پر سبو کن

سرود شبانگاه، چه خوش گاه و ناگاه

خدا را، تو ای عشق و مستی

بيا سويم هر جا که هستی

سپيد ابر بارد

چمن رنگ کارد

صبا برگ بارد

سرود شبانگاه، چه خوش گاه و ناگاه

من آن ريخته برگ زردم

نهالا، به گردت بگردم

نماند چمن ها

نه ما و نه من ها

بماند سخن ها

سرود شبانگاه، چه خوش گاه و ناگاه

...............................................
سلطان قلبها
...............................................
یک دل میگه: برو ، برو

یک دلم میگه: نرو ، نرو

طاقت نداره دلم بی تو

بی تو چی کنم

پیش عشق ای زیبا، زیبا

خیلی کوچک است دنیا، دنیا

با ياد تو ام هر جا، هر جا

ترکت نکنم

احوال زار دلم را ندانی

با تو چی گویم که بر آن ربایی

بی تو نتابد نه مهری، نه مانی

بر شام تارم

سلطان قلبم تو هستی، تو هستی

دروازه های دلم را شکستی

پیمان یاری تو با من ببستی

چشم انتظارم

از برگ گل کاغذ سازم

نامه ای شیرین بپردازم

بنويسم از عشقم ، رازم

ای نو گل من

بعد از سلام ای دلدارم

اول خيلی دوستت ميدارم

دوم دیدنت عادت دارم

بر دشت و دمن

سلطان قلبم تو هستی، تو هستی

دروازه های دلم را شکستی

پیمان یاری تو با من ببستی

چشم انتظارم
 

بازگشت به ابتدای صفحه
..................................................
سوز قلبم جاودانی
..................................................
سوز قلبم جاودانی ، سیل اشکم ارغوانی

ای تو ماه آسمان ، ثابت سیارگان

ما من ای ماه من ، دوست ندارم جز تو

چشمان تو ستاره ام ، در عشق تو بیچاره ام

ای تو قلب این چمن ، بلبل این انجمن

من آن نیم که تو دانی ، چو برگ های خزانی

ای تو قلب این چمن ، بلبل این انجمن

ماه من ای ماه من ، دوست ندارم جز تو

..................................................
شادی کنید ای دوستان
..................................................
شادی کنید ای دوستان ، من شادم و آسوده ام

بوی جوانی بشنوید ، از پیکر فرسوده ام

شادم کنون ، شادم کنون ، از بند آزادم کنون

فریادی شادی میکشد ، قلب خود دادم کنون

ای کودکان رهگذر ، من چون شما آسوده ام

هر چند راه عمر را ، بیش از شما پیموده ام

بازی کنید ای کودکان ، بازیست کار زندگی

من هم خزان را دیده ام ، هم نو بهار زندگی

در کلبه یاران من ، آرامش و شادی بود

گر مرهمی خواهد دلم ، گل بانگ آزادی بود


..................................................
شب چو در بستم
..................................................
شب چو در بستم و مست از می نابش کردم

ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم

دیدی آن ترک ختا دشمن جان مرا

گر چه عمری به خطا دوست حسابش کردم

منزل مردم بیگانه چو شد مردم چشم

آن قدر گریه نمودم که خرابش کردم

شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع

آتشی در دلش افگنده و آبش کردم

غرق خون بود و نمی مرد زحسرت فرهاد

خواندم افسانه شیرین و خوابش کردم

دل که خونابه غم بود و جگر گوشه دهر

بر سر آتش جور تو کبابش کردم

زندگی کردن من مردن تدریجی بود

آنچه جان کند تنم عمر حسابش کردم

شاعر : فرخی یزدی

بازگشت به ابتدای صفحه
...............................................
شبهای روشن
...............................................
شبهای روشن تنها نشینیم

در پهلوی هم در نور مهتاب

تا باد خیزد نالنده از کوه

تا نور افتد لرزنده بر آب

در کوه پیچد دلکش صدایی

از دور آید گلبانگ نایی

غمهای دل را با هم بگوییم

من با نیازی تو با ادایی

زین آب خندان آئینه بندم

تا صبح بینی روی چو ماهت

از شاخ سنبل شب شانه سازم

تا بر فشانی موی سیاهت

این خلوت عشق این شام زیبا

این لرزش موج این رقص اختر

من دیده پر خون تو گل بدامن

من شعر بر لب تو شور بر سر

باد بهاران از بعد مردن
بر تربت من زین گل بکاری

ای ابر نیسان بر مدفن من

در پای این کوه اشکی بباری

با ناله زار با صوت محزون

بر روی آن قبر بلبل تو هم باز

چندان بنالی کاندر دل خاک

از ناله تو نالم به آواز

شاعر : استاد خلیل الله خلیلی


...............................................
شبی زشب ها
...............................................
شبی ز شبها، من و تو تنها

به موج دريا، خيره ميديديم

تو زيبا، فريبی در صحــــرا

من با تمنای رنج و سودا

آنشب که رفتی از من چه ديدی

دلم شکستی، از من بريدی

رفتی کجا تو، ای ديده جادو

از مـن رميدی مـانـنـد آهـو

کجا؟

شبی دگر هم، من و دل و هم

به پای گلها، قصه ميکرديم

چه شبها بيمار و تنها

ناله سر دادم ، گريه ها کردم

شبی سيه بود، نه نور ماه بود

شبی که يارم ز من جدا بود
 

بازگشت به ابتدای صفحه
..................................................
شد ابر پاره پاره
..................................................
شد ابر پاره پاره، چشمک بزن ستاره

کردی دل مرا شاد، تابان شدی دوباره

دیدی که دارمت دوست، کردی به من اشاره

در شب چراغ راهی، روشن به مثل ماهی

تابنده و قشنگی، الماس تاج شاهی

به به چی خوش نمایی، زیبا و خوش ادایی

شد ابر پاره پاره، چشمک بزن ستاره

من خوابم و تو بیدار، من بیخبر تو هشیار

وقتی که راحتم من، تو کار میکنی کار

به هر اشاره خود، داری تو ناز بسیار

شد ابر پاره پاره، چشمک بزن ستاره


..................................................
شکایت دارم
..................................................
شکایت دارم

حواله دار به تو میگویم

ز دست دیده و دل هر دو فریاد

هر آنچه دیده بیند دل کند یاد

بسازم خنجری نوکش ز فولاد

زنم بر دیده تا دل گردد آزاد

کمان ابرو کمانت را ببوسم

سنان مژگان سنانت را ببوسم

کمند افگن بگیر آن گیسوان را

صدف دندان لبانت را ببوسم

ز راه دیده در دل خانه کردی

ز بس این خانه را ویرانه کردی

نگویم ز آنچه کردی یا نکردی

فقط یک گپ مرا دیوانه کردی


...............................................
شکست عهد من و گفت
...............................................
شکست عهد من و گفت هر چه بود گذشت

به گریه گفتمش آری ولی چه زود گذشت

بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید

بهار رفت و تو رفتی و هر چه بود گذشت

شبی به عمرم اگر خوش گذشت آن شب بود

که در کنار تو با نغمه و سرود گذشت

چه خاطرات خوشی در دلم به جای گذاشت

شبی که با تو مرا در کنار رود گذشت

گشود بس گره آنشب زکار بسته ما

صبا چو از بر آن زلف مشک سود گذشت

غمین مباش و میندیش از این سفر که ترا

اگر چه بر دل نازک غمی فزود گذشت

شاعر : داکتر ایرج دهقان

..................................................
صبح دمید و روز شد
..................................................
منجم کوکب بخت مرا از برج بیرون کن

که من کم طالع ام ترسم ز آهم آسمان سوزد

صبح دمید و روز شد، یار بدین بهانه رفت

مرغ سحر تو گم شدی، یار بدین بهانه رفت

شب که پس از آن روز، آن بت رشک مه رخا

شیشته تویی قدح بدست، آمده بود عذر خواه


...............................................
صد ره در انتظارت
...............................................
صد ره در انتظارت ، تا پشت در دویدم

پایم ز کار افتاد ، و آنکه به سر دویدم

تا یک صدای پایی ، ز آن سوی در شنیدم

جستم ترا ندیدم ، بار دگر دویدم

شب رفت پیش چشمم ، دنیا سیاه گردید

خورشید من نیامد ، من بی ثمر دویدم

صد ره سرم به در خورد ، چون وقت وعده تو

هر قدر دیر تر شد ، من تند تر دویدم

شاید دل تو میسوخت بهتر ندید چشمم

چون با لبان خشک و چشمان تر دویدم
 

بازگشت به ابتدای صفحه

بازگشت به صفحه نخست سرزمین اولیاء

 

 

 

Copyright © 2006 Sarzamine Awlia Heratsite   Inc. All rights reserved